ای لعبت تحیر! نور چه آفتابی


تا غافلی جمالی چون بنگری نقابی

هنگامهٔ خموشت چندین کتاب دارد


یک حرف و صد بیانی یک شخص و صد خطابی

آزادی و تعلق فرصت شمار شوقت


بوی سبک عنانی رنگ گران رکابی

آیینهٔ تعین حکم حباب دارد


از یک عرق محیطی وز یک نفس سرابی

دل معنی غریبی است چشمی گشا و دریاب


یک نقطه واری اما صد دفتر انتخابی

حیرت خیال پیماست عبرت قیامت آراست


اینجا پر و تهی چیست پیمانهٔ حبابی

دانش اگر کمال است فهم خودت محال است


دل غرق انفعال است یونان زیر آبی

افتاده است حیرت در عالم خیالات


فرش بساط وهمی ، نی مخملی و خوابی

خواهی به عجز و تسلیم خواهی به ناز و مستی


بر هر چه خواهی افزود صفر عدم حسابی

تدبیر علم و دانش تمهید نارساییست


سر کو تهی نخواهی این رشته بر نتابی

بیدل که داد اینجا آگاهی از تو ما را


ما عالم جنونیم ، تو مجلس شرابی